گم کرده ام،
دستوری را میان طبقه ی دوم مدرسه،
و احساسات نقره ای دخترکی شانزده ساله را....
پ.ن: خوشبختی یعنی اینکه دست های سرخ و سرمازده ات را به صورتت بچسبانی و اعتراضی نداشته باشی...
بعد.ن: امیرخانی همسن من که بود، ارمیا را نوشت... با این حساب و این مساله که امیرخانی هم متولد 27 اردیبهشت است، تقریبا از عمر 17 ساله و همه ی استعداد نویسندگی چیز زیادی برداشت نکرده ام... آه خدای من....
بعد تر.ن: امروز میان سرمای حیاط مدرسه آرزو می کردم، کاش به جای خواهر کوثر خود کوثر الان اینجا بود که دستوری و حمیده یکمرتبه مقابلم ظاهر شدند... خدا نعمت دوستان را از ما نگیرد... هیچ گاه...